آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

آخرین پست سال 1391

این آخر سالی درگیری هام خیییییییییلی زیاد بود و همه کارام به هم گوریده بود اما یه وقت فکر نکنی به فکر تو نبودم هااااا روز جمعه ای که دیدم هوا خوب و آفتابی بود تصمیم گرفتم ببرمت پارک اول قرار بود بابایی هم باهامون بیاد اما بعدا کار براش پیش اومد و مجبور شد بره سرکار منم مجبور شدم تنهایی ببرمت البته وسط راه زنگ زدم هانیه و گفتم ما داریم میریم پارک واگه می تونی میعاد و بیار که یه خورده بعدش میعاد جوون با آقا محمدرضا اومدن پیشمون دست میعاد جوون درد نکنه با این هدیه ای که بهت داد خییییییییییلی حال کرده بودی با سه چرخه ات راه میبردمت کیییییییییف کرده بودی حتی وقتی بردمت زمین بازی دوست داشتی زودی بیای و دوباره با چرخت دور پارکو بچرخیم ...
28 اسفند 1391

تولد خاله شمیم

 روز جمعه تولد خاله شمیم بود که ما 5 شنبه یعنی شب تولدش براش یه تولد کوچیک خانوادگی گرفتیم اینم عکساش: آوا و خاله شمیم: آوا در کنار سه تا خاله هاش: اینم خانواده خودمون: یه عکس دسته جمعی هم بود که چون مامان جوون زهرا توش بی حجاب بود نمیشه بذارم روز جمعه هم که هوا خیلی خوب و آفتابی بود تصمیم گرفتم ببرمت پارک تا کلللللللی کیف کنی که عکساشو تو پست بعدی میذارم. دیروزم چند تا از خاله های گل نی نی سایتی با گل دخترا و گل پسراشون خونمون بودن که عکسای اونم الان دم دستم نیست تو پست بعدی میذارم فقط این دو تا مال دوربین خاله گلاره اس که فعلا میذارم تا بعد عکسایی که خودمم گرفتم بذارم:   دوست داشتم به همه خال...
27 اسفند 1391

وقتی مامان کوچک بود...

عکس من و تو در کنار هم با همون لباس: آیا شبیه هم هستیم ؟؟؟؟ این لباس مال یکسالگی من بوده که مامان جوون زهرا زحمت کشیده برام نگه داشته باورم نمیشه که یه روزی منم مثل تو کوچیک بودم البته اصل این عکس من در کنار خاله هانیه (خاله خودم) بودم: و ٢٩ سال بعد بچه هامون در کنار هم: جالبه نه؟؟؟؟ چند تا کلمه دیگه که یادم رفته بود بنویسم: شَآب = شهاب ههههههههه یاد گرفتی باباتو به اسم صدا کنی من اون روز داشتم باباتو صدا می کردم شهاااااب تو هم پشت سر من گفتی شَآآآآب هههههههه بعدشم تا بابات میره حموم میری پشت در و هی به در میزنی و میگی شآآآآآب هَپو= هر موجودی غیر از انسان بهت میگم کلاغه میگه میگی : قا قا بعبعی میگه: بَ...
24 اسفند 1391

شانزده ماهگی و اولین شهربازی

سلام دختر کوچولوی مامان شانزدهمین ماهگرد تولدت مباااااااارک البته با چند روز تأخیر نمیدونم چرا این آخر سالی به هیچ کارم نمیرسم همه کارام مونده و بالتبع وبلاگ تو رو هم نمیرسم زود به زود آپ کنم کلی عکس باید بذارم که عقب افتاده دیگه باید مامانو ببخشی عسلکم واااااااااای اینقدر کارای جدید و حرفای جدید یاد گرفتی که هی وقت نم یکنم بیام و برات بنویسم یاد گرفتی از 2 تا 10 بشمری خیییییییییلی خوبه  دهشم با یه حالتی که انگار عددا همینجا تموم میشن میگی فدات شم دختر گلم مثل مامانت عاشق ریاضی هستی ظاهراً دیگه وقتی تو پوشکت خرابکاری م یکنی خودت میای و میگی فکر کنم پرستارت یادت داده و این خییییییییلی خوبه باریکلا خودتم کمتر اذیت...
21 اسفند 1391

این روزهای ما ...

سلام دختر کوچولوی مامان اول اینکه بگم کللللللللی تایپ کرده بودم برات کامپیوترم ریست شد هممممممممش پرید و باید دوباره بنویسم و اما اینکه باید مامانو ببخشی که نتونستم این چند وقت وبلاگتو آپ کنم خیییییییییلی درگیری ذهنی داشتم هنوز عکسایی که ازت روز 22 بهمن تو باغ آقا جوون گرفته بودمو نرسیدم آپ کنم که سر فرصت میذارم دلیل درگیری های این روزا هم که مشخصه باز هم قضیه همیشگیه پرستار درسته بازم مجبور شدم پرستارتو عوض کنم قبلیه خوب بهت نمیرسید و زیاد برات وقت نمیذاشت منم بیرونش کردم حالا چند روزه که یه پرستار دیگه اومده به نظر که خیلی دختر خوب و مهربون و با حوصله ای میاد خدا کنه تا آخر هم همینجوور بمونه جا داره اینجا از مامان جوون و با...
13 اسفند 1391

بازم یه قرار دوستانه خونه خاله سمانه

دختر کوچولوی مامان دیروز همه مامانای گل آبان دوستای گل نی نی سایتیمون خونه خاله سمانه مامان امیرمهدی جوون دعوت بودیم با اینکه شما به خاطر مریضیت خیلی سرحال نبودی اما به دلیل اینکه ما یکی از هماهنگ کننده های برنامه بودیم رفتیم و چقدرم خوب شد که رفتیم کلللللللللللللللللی به هردومون خوش گذشت اولش تو یکم غریبی می کردی و همش چسبیده بودی به من اما آخرش که بچه ها یکم به جو عادت کرده بودن همتون واسه خودتون بازی می کردید و ما مامانا هم همه نشستیم دور هم به اختلاط و صحبت خلاصه اینکه خیییییییییییلی عالی بود دست خاله سمانه و مامان گلش درد نکنه که کلللللی تو زحمت افتادن  اینم از عکسا: ببین چه لمی دادی رو پسر مردم دِدِ : ...
4 اسفند 1391

جشن تولد یکسالگی

این عکسو با لباس تولدت مخصوص تولد گرفتیم: کارت دعوت که واسه همون تاریخی که قرار بود تولدت باشه اما بهم خورد چاپ شده بود و حتی به همه داده بودیمش: اینم از تزیینات خونه: اینم فلش راهنما که بیرون در نصب شده بود و نشد ازش عکس بگیرم بعداً گرفتم:   میز گیفت ها:  میز تنقلات: ریسه عکسهای از تولد تا یکسالگی: ساعت تولدت و اولین کلاهی که پوشیدی: اولین لباسهات: اولین کفشها: دفتر یادگاری:   کلیپی که خاله شمیم هنرمند زحمت کشیده بود برات درست کرده بود تو کل تولد پخش میشد: و امااااااااااااااا عکسهای خود کفشدوزک کوچولو: آوا...
30 دی 1391
1